Monday, December 7, 2009

16 AZAR - STUDENTS DAY 16 آذر روز دانشجو

From 0700 -1500 in Tehran - this is my story.

امروز 16 آذر ساعت 7:30 صبح، دروازه دولت: مردم با عجله در حال رفتن به سمت محل های کار خود هستند. همه چیز مانند یک روز عادی شروع می شود.

میدان فردوسی: ترافیک همیشگی هوای نیمه بارانی صبح تهران را غبر قابل تحمل تر کرده است.

چهار راه ولی عصر: همه چیز عادی نیست! در هر گوشه از چهار سوی چهار راه ولیعصر نیروی هایی متفاوت با پلیس همیشگی دیده می شود. حدود 10-20 پلیس ضد شورش در هر گوشه دیده می شود. اینجاست که معنی واژه "تا بن دندان مسلح" را می فهمی! می بینی و درک می کنی. کلاه خود، سپر ضد گلوله، سپر های مخصوص بر روی دست و پاها، باتون فنری، باتون برقی، سلاح مخصوص شلیک گاز اشک آور !!! تعجب می کنی! و با خود می گویی: "نکند اینها قرار است با موجودات فضایی مانند جنگ ستارگان مبارزه کنند؟" و کمی آنسوتر مردانی که معروف به لباس شخصی ها هستند همراه با بی سیم های خود دیده می شوند.

گوینده اتوبوس بی آر تی اعلام می کند: "ایستگاه دانشگاه" خیابان وصال! آیا حکومت نظامی شده؟ در هر 10 متر دست کم 20 نفر از این نیروهای وحشتناک دیده می شود. با هم پچ پچ می کنند و به رهگذرانی که گویا "از همه جا بی خبر به آنها می نگرند" نگاه می کنند. هر دو گروه همدیگر را خوب می شناسند. رهگذران به نیروهای پلیس به چشم ...... نگاه می کنند و نیروهای پلیس به چشم ؟؟؟ کسی نمی داند؟!

در حالیکه با احتیاط تمام از لابلای نیروهای نیروهای بسیجی بی سیم به دست، نیروهای ضد شورش، نیروی های پلیس ترافیک و ون ها و اتوبوس های کاملا سیاه رنگ رد می شوی، گوشی موبایل خود را در جیبت پنهان میکنی! چون با دیدن اینها خودبخود تفهیم اتهام شده که داشتن موبایل در دست مساویست با کهریزک! به خودت جرات می دهی و به چهره آنان نگاه می کنی! کمی بیشتر باز هم جرات خود را می خواهی بسنجی "و ناخود آگاه خود را با آن دلاورانی که اکنون در زندان هستند، می سنجی" و از یکی از آنان می پرسی: "امروز چه خبره؟" اما آنها هم می دانند منظور تو چیست و با لحنی که تلاش می کنند رعب و وحشت بوجود آورند و با نشان دادن باتون خود نهیب می زنند: "وای نسا! برو برو!" خود را حق به جانب نشان می دهی و می گویی: "مگه من چی گفتم؟ چرا اینجوری برخورد می کنی؟" اما وقتی دیگر رفقای این موجودات عجیب اال البسه!!! به سمت تو می آیند تا به تو بفهمانند که نباید حتی توقف کنی و حتی نباید "بپرسی"، می فهمی که "اینها کی اند و اینجا کجاست" و به سمت دانشکده .... راهتو میکشی و میری!

سر خیابان ... سعی میکنی بدون هیچگونه جلب توجه از لابلای این هیولاها گذر کنی! اول صبح است و رهگذران زیادی در این کوچه نیستند! کافیست آنها بخواهند به تو گیر بدهند! آنوقت تبدیل می شوی به "مثل هیچ کس"

به دانشکده که می رسی هنوز دانشجویان نیامده اند! منتظر می شوی! یک سر به خیابان قدس می زنی! خیابان سیاه رنگ است! دیواره ای از هیولاهای سیاهرنگ ضد شورش در کنار هم رو به دانشگاه آماده حمله هستند! باز هم با خود فکر میکنی: "اینها قرار است با چه کسانی مبارزه کنند؟ دانشجویان؟ انها که زیر اولین باتون می توانی صدای خورد شدن استخوانشان را بشنوی؟ "

...

به نرده های دیوار دانشگاه نگاه میکنی! پرده نوشته های عید غدیر و ..... ! اینهمه پرده؟ دور تا دور دانشگاه را پوشانده اند! آنرا استتار کرده اند! به سمت درب شرقی میروی! لباس شخصی ها به جای حراست ورود و خروج را کنترل می کنند. آنها بی سیم به دست همه جا را در کنترل خود دارند.

ساعت 9:00 صبح. دانشگاه تهران. دانشجویان می آیند و می روند. هیچگونه تحرکی دیده نمی شود. نیروهای ضد شورش و بسیجی ها و لباس شخصی ها نیز در حال گشت زنی در تمام خیابان های اطراف دانشگاه هستند. خ قدس، خ پورسینا، خ 16 آذر و خ انقلاب روبری سردر اصلی یا به گفته دانشجویان: درب پنجاه تومنی! همه جا نیروهای ضد شورش همراه با اتوبوس های کاملا سیاه و پوشیده جولان می دهند.

ساعت 10 صبح دانشگاه تهران: وضعیت تغییری نکرده است. همه چیز ارام است. دانشجویان تنها در حال رفت و آمد هستند. کمی نگران می شوی از دوستانت پرس و جو میکنی: " پس چرا انجمن اسلامی اعلام تجمع نمی کنه؟" "فعلن خبری نیست. بچه ها یر کلاس هاشون هستند"

ساعت 11 دانشگاه تهران: به ناگاه صدای شعار دادن بچه ها رو می شنوی! گوش ها رو تیز می کنی! صدا صدایی آشناست: "مرگ بر دیکتاتور" کمی بعد صدای "مرگ بر خامنه ای" را نیز می شونی! و تا میروی به خیابان قدس تنها نیروهای ضدشورش را میبینی که در حال یورش بردن به سمت چندین نفر دانشجو هستند میروی جلوتر اما با هشدارهای باتون ها مواجه می شوی و کمی بعد از دانشجوها خبری نیست! گویا کودتاچی ها موفق شده اند جلوی تجمع را بگیرند! کمی بیشتر ناامید می شوی و ناحودآگاه به یاد دوستانت در کشورهای دیگر می افتی که آنها به امید تو شب زنده داری می کنند و بیشتر از هر ایرانی دیگری دلشان برای این خاک می تپد. احساس مسئولیت می کنی و باز هم پرس و جو می کنی. هنوز خیلی خبر خاصی نیست. تنها خبری که می تونی به دیگران اطلاع بدی اینه که دور تا دور دانشگاه محاصره شده! خیابان های اطراف هم کاملا در تصرف کودتاچی هاست!

ساعت 11:30 دانشکده فنی: به ناگاه و کمتر از یک دقیقه جلوی دانشکده فنی غوغا می شود دانشجویان به شدت در حال شعار دادن هستند:

مرگ بر خامنه ای

مرگ بر دیکتاتور

برادر رفتگر محمودو وردار ببر

و تصاویر خامنه ای را می بینی که شعله های آتش انرا به خاکستر تبدیل کرده است. با تمام وجودت شعار می دهی: مرگ بر خامنه ای

مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر

و شعارهایی تند که شخص خامنه ای را نشانه رفته اند فضای دانشگاه را پر کرده اند. لحظاتی بعد بسیجی ها و لباس شخصی ها با همه ی قوای خود به سمت دانشجویان حمله می کنند. و سعی می کنند آنها را متفرق کنند. با همه ی تلاش خود و با کمک نیروی هایی که با دیدنشان به یاد "شعبون بی مخ" می افتی، دانشجویان را کتک می زنند.

روز دانشجو مبارک! هدیه شما دانشجویان عزیز ضربه ی باتون و سنگ و فحش و ناسزاهاست.

کمی آرامتر می شوی! دیگر صدای ضربان قلب خود را نمی شنوی! پس اوضاع الان آرام شده است.

آنسوتر در خیابان انقلاب مردم مانند آرامش قبل از طوفان گویی منتظر رسیدن زمان تعیین شده هستند. از دوستان خود می شنوی که تمام دانشگاهای کشور در حال اعتراض هستند و همه جا ناآرام است. باز هم احساس مسئولیت می کنی و در حال صحبت با دیگر دانشجویان برای شروع یک اعتراض همه گیر در دانشگاه هستی .... کمی بعد دیگر فقط یک دانشکده نیست. دانشکده هنر های زیبا، دانشکده فنی، دانشگاه های دیگر، علم و صنعت، پلی تکنیک و شریف، دانشگاه آزاد واحد تحقیقات هم بپاخاسته!....کمی بعد دیگر همه جای شهر ناآرام شده! از دوستانت می شنوی که در خیابان سمیه بسیاری را دستگیر کرده اند. چهارراه ولیعصر به شدت ناآرام است. میدان هفت تیر درگیری شدید است. خیابان فخر رازی درگیری.... جیحون درگیری... میدان فردوسی درگیری.... دانشگاه علو و صنعت درگیری.....پلی تکنیک درگیری.....

در خیابان 16 آذرضد شورش با باتون دانشجوها را کتک می زند، با اشک آور آنها را متفرق می کند و لباس شخصی ها هم دانشجویان بی پناه را پس از دستگیری به درون اتوبوس های سیاه رنگ خود می اندازند.....

اینجاست که پاسخ پرسشت را در می یابی: آنها با آنهمه سلاح و تجیزات برای مبارزه با تو آمده اند! تویی که دستت خالیست اما پشتت به یک دنیا انسان آزاده گرم است.

No comments:

Post a Comment